مرگ
مي دانم پس از مرگم ثروتمندي ، از ميان ثروتمندان شهر ما پيدا خواهد شد که لاشه مرا بخاطر اضافه کردن شهرتي بر شهرتهاي کذائي خود، به خاک بسپارد....
...اما نه ! ثروتمندان محترم!؟... لطفا مرا با پول خود ، به خاک نسپاريد!... لاشه مرا با کارد آشپزخانه ي رنگ و رو رفته مان، که قلمتراش مداد شبهاي نويسندگي من است، در هم بدريد! و پاره هاي سرگردان لاشه ي مرا در پست ترين نقاط شهر، به سگها بسپاريد ...! من مي خواهم ، از لاشه من ، چندين سگ گرسنه سير شود... شما آدمکهاي کمتر از سگ ، که هيچ انسان گرسنه اي از درگاهتان سير نشد!...
من ميميرم ... اما مرگ من ، مرگ زندگي من نيست! مرگ من ، انتقامي است که زندگي من ، از جعل کننده ي نام خودش مي گيرد؟. من ميميرم تا زندگي زير دست و پاي مرگ نميرد!... مرگ من، عصيان يک زندگي است که نمي خواهد بميرد...!